از زبان شاعر9 ساله بودم که
دست های نقره فام شعر گریبانم را گرفت. اول با او جنگیدم.
سالها را در آمیخته ای از عشق و نفرت به شعر زیستم. آن پنجه های
نقره فام دور گردنم تنگتر و تنگتر پیچید تا آنجا که دریچه ای
گشود به قلبم. بعد از آن ما یکی شدیم و جنگی که نزدیک به دو
دهه به طول انجامیده بود مغلوبه شد. زندگی روزمره ام با شعر
درآمیخته است. دنیا را از پشت عینک رنگی نگاه نمی کنم. چشمهایم
را به واقعیتها نزدیک نگاه میدارم هرچند که چهره ای کریه داشته
باشند.
در اتاق شعرم دو پنجره هست. یکی به واقعیت باز می شود و
زیبایی و زشتی، بیداد و ستم ، عشق و نفرت همه را در آن به
روشنی می بینم. پنجره دیگرم به باغ سبزی ست که پر ازتیراژه و
واژه و پندار است. باغی پر از گل و پروانه های رنگین و میوه های
معطر و آبشاران زلال و هیچکس در این باغ پنهان راهی ندارد بغیر
من که پس از سال ها نبرد به کلید داری این باغ رسیدهام. هر وقت
که می خواهم آهسته و پاورچین از پلکان پشت پنجره پایین میروم و
ساعتها در آن باغ می گردم و در آن پرده نگویم که چه ها می
بینم. الهام شعرم اما زمینی ست. از آنچه در سرزمینم می گذرد،
آنچه بر مردمم گذشته است و از زندگی مینویسم.
دائم با تور به شکار پروانه های رنگی نمی روم.عنکبوت
ها ومارهای بیداد را هم می بینم و می سرایم. گاه واژه های شعرم
برای رنج های انسان می گریند و گاه در جشن شادی های انسان پای
می کوبند. شادی ها را اما کمتر می سرایم.وقتی همه شادند و
جهانم شاد است به موسیقی می رسم. می خوانم و می رقصم. در برابر
بیان دردهای ملتم و رساندن فریادشان به گوش دنیاست که احساس
مسئولیت می کنم و این است آنچه هر بار چنگ روحم را به صدا در
می آورد. اگر رنج کودکان ومردان و زنان ایرانم را بر صفحه تاریخ
ثبت نکنم قلمم به چه کار می آید؟ فانوس شعرم خاموش باد اگر
فریاد در گلو مرده ی محمدی ها و مختاری ها و پوینده ها را به
گوش جهان نرسانم.
باری، سال 1346 در تهران به دنیا آمدم. روح
شاعرانهام اما در اصفهان و همدان پرورش یافت. هنوز هوای خنک
صبحگاهان همدان در حیاط خانه پدربزرگم "مسرور همدانی" گونهام
را می نوازد و چهچه آرام پرندهها بر درخت بزرگ اقاقی در گوشم
میپیچد. پدرم مهندس متالوژی در ذوب آهن اصفهان و مادرم
نویسنده نیمه وقت پاورقیهای مجله "اطلاعات بانوان" بود که به
سردبیری سیاوش بشیری در اصفهان اداره می شد و من و خواهرم تنها
فرزندان این خانواده کوچک. تحصیلاتم ،دیپلم ادبی و همچنین
دیپلم علوم تجربی از اصفهان، و بعد لیسانس روانشناسی از
دانشگاه اصفهان را نیمه کاره رها کردم و در لندن لیسانس مدیریت
بازرگانی و حسابداری گرفتم.
سالهای نخستین تبعید ناخواسته ام به لندن ، سال های
خاکستری و مه آلودی بودند که زیاد چیزی از آنها به خاطر ندارم
غیر از دوری از عزیزانم ، طعم اشک در ته گلو و رقص سم های
باران بر سقف اتاق تنهاییام. بعدها با یافتن صدایی در تبعید و
ریشه دواندن در خاک غربت ، آسمان دلم روشنتر شد. سه کتاب شعر
به چاپ رسانده ام. "از واژه تا پندار"، "جهانبینی
محزون صدف" و "غزلهای
شیرین" و یک سی دی از شعرهایم با موسیقی خوانده
ام به نام "سینه سرخ". چندین دوره در هیئت دبیران کانون
نویسندگان ایران در تبعید و انجمن قلم ایران در تبعید بودهام.
شعرخوانیهای متعددی در لندن، شهرهای مختلف اروپا و آمریکا
داشتهام.